بس در حصار اين شبِ دلگير
ماندم، نگاه بسته به روزن،
همچون گياهِ رُسته بُنِ چاه.
يكيك ستارهها به سرِ من
چون اشك پُر شدند و چكيدند.
نايي نرُست آخر ازين چاه
تا نالههاي من بتواند
روزي به گوش رهگذري گفت.
وز خون تلخ من گل سرخي
در اين كويرِ سوخته نشكفت.
بس آرزو كه در دل من مرد
چون عشقهاي خام جواني.
اما اميد همرهِ من ماند،
با من نشست در پس زانو،
تنها گريستيم نهاني!
مرغِ قفس، اگرچه اسيرست،
باز آرزوي پرزدنش هست.
اينك ستم! كه مرغ هوا را
از ياد رفتهست، دريغا
رؤياي آشيانهي در ابر!
شبها در انتظار سپيده،
با آتشي كه در دل من بود،
چون شمع، قطره قطره چكيدم.
افسوس! بر دريچهي باد است
فانوس نيمهجان اميدم!
بس دير ماندي، اي نفس صبح!
كاين تشنهكام چشمهي خورشيد
در آرزوي لعل شدن مرد.
وامروز، زيرِ ريزشِ ايام
خود سنگوارهايست ز امّيد...
تهران، آذر 1341
برگرفته از كتاب: سايه، ھ. ا.؛ آينه در آينه (برگزيدهي شعر)؛ به انتخاب دكتر محمدرضا شفيعي كدكني؛ چاپ چهارم؛ تهران: نشر چشمه 1371. بر گرفته از تارنمای ره پو
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
تفریحی
و آدرس
fathi.LoxBlog.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.