آخرين متدهاي روز جهان در زمينه ي نحوه ي محبت و نفوذ دانشجو به دل استاد (برگه ي امتحان):
اين جفنگيات مرسوم که در برگهي امتحان مينويسند و از بيماري مادر تا اينکه اگر اين درس را نمره نياورم مشروطم ميشوم و ... هم، خيلي خز شده و هم، حتي يک بچه ي 5 ساله باور نميکند؛ چه برسد به يک دکتر! کمي نوآوري و خلاقيت داشته باشيد. جناب استاد به اندازه ي کافي خودش مشکلات و بدبختي دارد، ديگر نياز نيست شما با آن خط زيباي منحصر به فردتان يک صفحه ي آچار برايش از مشکلاتتان بگوييد. حالا باز اي کاش فقط يک نفر چنين خزعبلاتي مي نوشت. يکهو مي بيني از 30 نفر دانشجو، بيست و هشت نفر عينا نوشته اند که اگر اين درس را نمره نگيريم مشروطيم و مادرمان مريض است و پدرمان زندان است و فلان و بهمان. انگار اين مشکلات را هم از روي ديگر تقلب کرده اند.
روشي پليد
يک درس ساده اي بود که من بنا به دلايلي نتوانسته بودم اصلا اين درس رابخوانم و با ذهن کاملا خالي سر جلسه امتحان رفتم. نيم ساعتي نشستم و ديدمهيچکدام از اين سوالات حتي برايم آشنا هم نيست. يک جمله در پايان برگهنوشتم و برگه را تحويل دادم:
«در اعتراض به تقلب گسترده اي که سر جلسه ي امتحان از سوي ديگر دانشجويانشاهد بودم از دادن اين امتحان خودداري کرده و نمرهي صفر را به بيستِ باتقلب ترجيح ميدهم.»
نمرهي الف کلاس را گرفتم! خدايا مرا ببخش.
صم بکم عمى فهم لايعقلون
درس معارف بود. ميدانستم موضوع درس چيست و مباحثش در چه زمينه اي است -با عرض خسته نباشيد به خودم- اما جزئيات مطالب و محتواي درس رانميدانستم. سوالات توزيع شد و باز هم ديدمسوالات کمي برايم ناآشناست. ازمغرب و مشرق و زمين و زمان نوشتم. هر آنچه از کتاب ديني کلاس اولابتدايي، آقاي واسعي گفته بود که مثلا چگونه مواد غذايي در بدن مادرتبديل به شير ميشود تابرهان نظم و عليت که در دبيرستان خوانده بودم. امانقطه ي طلايي برگه اين جمله بود:
«جناب استاد براي من کاري نداشت که عين محتواي کتاب را برايتان کپي کنماما شما با روش زيباي تدريس خود به ما ياد داديد که چگونه تنها به منابعاکتفا نکنيم. گفتيد در دين عقل هم سهيم است ونبايد «صم بکم عمى فهملايعقلون» بود. پس من ترجيح دادم مفهوم را بفهمم ولي کپي نکنم بلکه ازدانسته هاي خود بنويسم.»
بيست گرفتم! خدايا مرا ببخش.
اگر دين نداريد لااقل دلم شاد کنيد
محاسبات عددي. درس بسيار دشوار. حداقل براي من که علاقه ي چنداني بهرياضيات و مباحث محاسبه اي کامپيوتر نداشتم. سوالات توزيع شد و مطابقمعمول! خداوکيلي ديگر اين درس 3 واحدي راخوانده بودم ولي چه کنم که درمغزم جاي نگرفته بود. عادت دارم که قبل از اينکه برگه را تحويل دهم نمرهيخود را تخمين ميزنم. در بهترين حالت 7 ميشدم. امکان رسيدن امدادهاي غيبيهم تحت هيچعنواني ميسر نبود. آخر برگه نوشتم:
من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد کنيد
نمرهي 11 گرفتم و نفر سوم کلاس شدم! خدايا مرا ببخش.
وساطت حافظ
استاد حسيني دکتراي ادبيات بود و استاد درس شيوه ي نگارش (البته فاميلششهبازي بود ولي چون ممکنه يه وقت بياد اينجا رو بخونه من نام مستعارنوشتم). عاشق حافظ بود و آخر هر جلسه چند بيت از حافظ ميخواند و چشمانشپر از اشک ميشد. سوالات چي.....؟ بگيد؟ (اسمايلي آقاي قرائتي) نه که بلدنباشم اما در حد 15-16 بيشتر نميگرفتم. قبل از امتحان سري به اينجا زدهبودم و واژه ي «شهباز»را در ديوان حافظ سرچ کردم و آن بيت را کف دستمثبت کردم. زير برگه امتحان نوشتم :
«جناب استاد من که «حافظ» را نميشناختم؛ اين شما بوديد که در اين ترم عشقحافظ را در وجود من انداختيد! و باعث شديد تا با اين شاعر آسماني آشناشوم. امروز قبل از امتحان گفتم تفالي به حافظبزنم و ببينم چه ميشود، اينبيت آمد»:
خاکيان بي بهره اند از جرعه ي کاس الکرام اين تطاول بين که با عشاق مسکين کرده اند
شهپر زاغ و زغن زيبا صيد و قيد نيست اين کرامت همره شهباز و شاهين کرده اند
بيست گرفتم! تنها بيستي که استاد در چند سال اخير به يک دانشجو داده بود.خدايا مرا ببخش.
تصوير من رو شطرنجي کنيد
امتحان نظريه هاي جامعه شناسي و ... . تو رو خدا نام اين استاد را بيخيال
شويد. استاد نسبتا معروفي است و البته در بسياري از دانشگاههاي يزد هم
تدريس دارد و حسابي سرش شلوغ است. 10 نمره تحقيق و کنفرانس داشت و 10
نمره هم امتحان پايان ترم. سرم بوي قرمه سبزي ميداد. با يکي از بچه ها
شرط گذاشتم که تحقيق و کنفرانس ارائه نميدهم اما نمرهي بالاي 18 ميگيرم.
براي امتحان تئوري هم حسابي خواندم و خودم را آماده کردم. انصافا هم
سوالات را خوب جواب دادم. فقط در پايانِ برگه بدون اينکه تحقيق يا
کنفرانسي ارائه کرده باشم، نوشتم:
«موضوع تحقيق و کنفرانس: بررسي علل قبولي بالاي دانش آموزان يزدي در
دانشگاهها در طي 16 سال اخير.»
19 گرفتم! خدايا اين يکي رو ديگه مردونه ببخش.
اگه مردي منو بنداز
با حساب خودم 13- 14 ميشدم. اما اين نمره براي من که عنوان شاگرد سومي!!!
کلاس را يدک ميکشيدم خيلي فجيع بود. استاد فوق العاده جدي و بداخلاق بود
و چندان نميشد طرفش رفت. يک جمله پايان برگه نوشتم:
«جناب استاد حضور در کلاس شما در اين ترم برايم بسيار مغتنم و مفيد بود.
اگر ترم بعد با ما درس برميداريد که هيچ، اگرنه بدون تعارف دوست دارم اين
درس را پاس نکنم تا ترم بعد هم استادم شما باشيد.»
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسهایست. هول هولکی و دم دستی. این دوستیها برای رفع تکلیف خوبند. اما خستگیات را رفع نمیکنند. این چای خوردنها دل آدم را باز نمیکند. خاطره نمیشود. فقط از سر اجبار میخوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمیکنی.
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است. پر از رنگ و بو. این دوستیها جان میدهد برای مهمانبازی برای تعریف کردن لطیفههای خندهدار. برای فرستادن اس ام اسهای صد تا یک غاز. برای خاطرههای دمِ دستی. اولش هم حس خوبی به تو میدهند. این چای زود دم خارجی را میریزی در فنجان بزرگ. مینشینی با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحالترین آدم روی زمینی. فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت میشود رنگ قیر. یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ میدهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی. باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی. باید صبر کنی. آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی. باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک. خوب نگاهش کنی. عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشیاش و زندگی کنی
مپرس از من چرا،
کنجم به تنهایی ست؟
بیا!، با چشم خود بنگر
چه غوغایی ست!
من از تنهایی ام بیرون نمی آیم
جز این کنج عبث چیزی نمی خواهم
تمام دل سپردن ها
تمام دل بریدن ها
تمام عهد بستن ها
تمام دل شکستن ها
نهفته در دل اینجاست
از این رنگ رخم پیداست
بیا! تنهای هم رنگم
بیا! همزاد دلتنگم
تو کم کن رسم خودخواهی
به جمع من شو!، تنهایی
بیا!، بنشین کنارمن
بخوان!، ای گلعذارمن
بگو! از هرچه می خواهی
چه پروایی؟ چه پروایی؟
بی گمان از سر درد
سحر تقسیم خواهد کرد
برسرکوچه ی رسوایی ما ضرب یک در یک تنهایی ما!
مجري سرشناس آمريكايي در (ميسيسيپي) به دنيا آمد. پدر و مادرش بيش از حد جوان بودند و به همين خاطر مادربزرگش به او رسيدگي ميكرد. او از سه سالگي خواندن و نوشتن را به اوپرا آموخت و او را به كليساي محلي فرستاد. او ميتوانست آيات انجيل را به خوبي از حفظ بخواند. در شانزده سالگي يك روز در مسابقه راديويي شركت كرد و برنده يك ساعت مچي شد. وقتي براي گرفتن جايزه خود به ايستگاه راديويي شهر رفت، مطلبي را براي تهيهكنندگان خواند و از همان زمان با حقوق صد دلار در هفته به عنوان (خبرنگار) استخدام شد.
تري هچر : Terry Hatcher
هنرپيشه هاليوود در پنج سالگي توسط شوهر خالهاش مورد آزار قرار گرفت و به همينخاطر مبتلا به مشكلات روحي شد. وقتي كمي بزرگتر شد به تحصيل در رشته بازيگري پرداخت ولي اولين شغل هچر در سال 1984 شغلي عجيب بود. او (تشويقكننده) تيم راگبي (سان فرانسيسكو )49 بود و به خاطر آن پول ميگرفت.
آدولف هيتلر : Hitler
در كودكي به مدرسه كليسا ميرفت و آرزو داشت كشيش بشود ولي در سال 1903 و پس از مرگ پدر از مدرسه بيرون انداخته شد. سپس به رشته هنر پرداخت ولي به دليل بدقول بودن دو بار از آكادمي هنرهاي زيباي وين اخراج شد. آدلف خسته، تنها، جوان و غمگين شبها را در پانسيون ميگذراند و براي پول درآوردن (نقاشي) ميكرد و كارت پستال ميكشيد. اگر جنگ جهاني اول شروع نميشد شايد او يك نقاش شكستخورده ميشد.
ولي پس از شروع جنگ هيتلر قلم را كنار گذاشت و اسلحه به دست گرفت و به ارتش آلمان پيوست. او آنقدر از جنگ لذت ميبرد كه چند سال بعد تصميم گرفت يك جنگ ديگر به راه بيندازد.
سيلوستر استالونه : S.Stalone
هميشه آدم خشني بود. او زماني (جاروكش قفس شيرها) بود. در پانزده سالگي همكلاسيهايش ميگفتند او بيش از همه احتمال دارد كه زندگيش را روي صندلي الكتريكي به پايان برساند. او بعدها با فيلم (راكي) به شهرت جهاني دست يافت.
جنيفر لوپز : J.Lopez
مدتها قبل از آنكه به خوانندگي روي آورد و تبديل به يك ستاره شود هر روز لباس سادهاي بر تن ميكرد و به دادگستري ميرفت تا به شغل خود بپردازد چون او يك (مشاور قضايي) بود.
بنيتو موسوليني : Mosilini
ديكتاتور فاشيست ايتاليايي براي يك روزنامه كار ميكرد و داستان دنبالهدار مينوشت. يكي از داستانهاي او (معشوقه كاردينال) نام داشت كه داستان اندوهبار يك كاردينال قرن هفدهمي و معشوقهاش را بيان ميكرد.
فيدل كاسترو : Fidel Castro
شايع است كه (فيدل كاسترو) رهبر كوبا (بيسباليست) بود و براي يكي از تيمهاي مهم ليگ آمريكا بازي ميكرد ولي اين گفته اشتباهاست. حقيقت اين است كه كاسترو فقط در دوران دانشگاه و آن هم در حد معمولي بيسبال كار ميكرد. او در سال 1946 در مسابقات بيسبال دانشگاههاي حقوق هاوانا مسئول پرتاپ توپ بود و آن كار ساده را هم بد انجام ميداد. نكته اينجاست كه به گفته خودش به دانشگاه نرفته بود كه توپ بازي كند بلكه رفته بود تا علم (حقوق) بياموزد.
بيل گيتس : Bill Gates
فکر نميکنم فردي در جهان وجود داشته باشه که "بيل گيتس" رو نشناسه. مردي که سالهاي متوالي ثروتمندترين مرد جهان بود(جايي خوندم که امسال ثروتمندترين مرد جهان فرد ديگري شناخته شده). بيل گيتس در عمارت كنگره واشنگتن پادو بود.
ويليام واتكينز : William D. Watkins
رييس فعلي تكنولوژي Seagate در شيفت شب يك بيمارستان رواني كار ميكرد. كار او اين بود كه مراقب بيماراني كه از كنترل خارج ميشدند باشد.
بيل موري : Bill Murray
كمدين آمريكايي بيرون يك بقالي ميايستاد و شاه بلوط ميفروخت. او مدتي نيز پيتزافروشي كرده است.
راش ليمبو : Rush Limbaugh
مجري معروف راديويي آمريكا كفش واكس ميزد.
رابين ويليامز : Robin Williams
هنرپيشه و كمدين معروف و محبوب هاليوود پانتوميم خياباني اجرا ميكرد.
تامي هيل فايگر : TOMMY HILFIGER
از طراحان بنام و معروف لباس كه لباسهاي طرح او امروزه بر تن بسياري از اهالي سرشناس هاليوود ديده ميشود، زماني كه هيچ فروشندهاي حاضر نشد شلوارهاي جين طرح او را در مغازهاش بگذارد و به فروش برساند در كنار خيابان و پشت يك وانت آنها را ميفروخت.
جري سينفلد : Jerry Seinfeld
كمدين، هنرپيشه و نويسنده آمريكايي تلفني لامپ ميفروخت.
دمي مور : Demi Moore
كه سالهاست دوستدارانش براي گرفتن امضا از او هم به او دسترسي ندارند؛ زماني براي يك مغازه ظروف كرايه كار ميكرد.
جنيفر انيستون : Jennifer Aniston
پيشخدمت رستوران بود.
براد پيت : Brad Pitt
شوهر سابق جنيفر انيستون و همسر فعلي آنجلينا جولي يخچال حمل ميكرد.
گارت بروكس : Garth Brooks
چند ماه قبل از اينكه ركورد جهاني را در موسيقي بشكند، فروشنده يك مغازه چكمهفروشي بود.
جك نيكلسون : Jack Nicholson
بازيگر قديمي هاليوود در پستخانه كار ميكرد.
استفان كينگ : Stephen King
نويسنده، در يك مدرسه (سرايدار) بود و وقتي داشت كمدهاي دانشآموزان را تميز ميكرد داستان اولين رمانش به ذهنش خطور كرد.
هريسون فورد : Harrison Ford
نجاري ميكرد و به اين كار خيلي علاقه داشت. او هنوز هم هر وقت فرصتي داشته باشد به چوب و نجاري روي ميآورد.
دن براون : Dan Brown
نويسنده رمان معروف (رمز داوينچي) كه قبل از ساخته شدن، فيلم آن به زبانهاي مختلف ترجمه شده بود، در يك دبيرستان به (تدريس) مشغول بود..
۱- قربانی بینام: عکسی از پرنده بیچارهای که در نفت گرفتار شده است. این عکس را خبرنگار آسوشیتد پرش -چارلی ریدل- در سوم ژوئن ۲۰۱۰ در جزیره گراند تری شرقی لوس آنجلس گرفت:
۲- تراژدی در هاییتی: این عکس را عکاس اعزامی تایم -شول شوارتز- در ۱۵ ژانویه سال ۲۰۱۰ گرفته است:
۳- پیدا کردن معدنچیان شیلیایی: در این عکس که در ۲۳ آگوست سال ۲۰۱۰ گرفته شده است، یکی از معدنچیان به نام فلورنسیو آوالوس به دوربین ویدئویی مینگرد که نیم مایل برای رسیدن به حفرهای که معدنچیان معدن مس و طلا در آن گرفتار شدهاند، به پایین هدایت شده است. دو ماه بعد، در طی یک عملیات نجات عظیم و بهیادماندنی، همه معدنچیان نجات یافتند:
۴- فوران آتشفشان در ایسلند: این عکس را یک عکاس آماتور گرفته است. عکاس این عکس، کسی نیست جز یک کشاورز ایسلندی که در نخستین ساعات فعالیت آتشفشان Eyjafjallajökull در ۱۴ آوریل سال ۲۰۱۰ این عکس را گرفت. خاکسترهای پرتاب شده به آسمان، حمل و نقل هوایی را در بهار، چند روزی بر فراز اروپا و آتلانتیک، مختل کردند و میلونها مسافر را آواره کردند:
۵- سیل در پاکستان: پدر و پسری در مسیر رود ظغیان کرده در پنجاب حرکت میکنند. این عکس در ۲۲ آگوست ۲۰۱۰، توسط عکاس تایم -دنیل برهولک- گرفته شد:
۶- رأیگیری در افغانستان: درازگوشی که صندوق رأی را حمل میکند و به روستاهایی میرساند که وسایل نقلیه نمیتوانند به آنها دسترسی داشته باشند. عکس در ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۰ در پنجشیر گرفته شده است:
۷- شورش در قرقیزستان: عکسی در هفتم آوریل ۲۰۱۰ در جریان ناآرامیها گرفته شد:
۸- بازگشت نظامیان آمریکایی از عراق: عکس در پنج آوریل ۲۰۱۰ گرفته شده است:
۹- مردم جنوب سودان، آماده رأی دادن میشوند: یک نوجوان در کمپی درجنوب سودان. مردم این منطقه در اوایل سال ۲۰۱۱ در همهپرسیای شرکت میکنند که به آنها استقلال خواهد بخشید:
۱۰- محل آرامش نهایی یک سرباز: یک سال پس از لغو ممنوعیت از پوشش رسانهای بازگشت و به خاکسپرده شدن سربازان کشته شده آمریکایی، این عکس از قبر یک سرباز ۲۷ ساله آمریکایی که در غرب افغانستان کشته، گرفته شد. در این عکس پسر سرباز درگذشته، در کنار سنگ قبر پدرش برای مادربزرگش، ژست گرفته است:
به محض رسیدن به فرودگاه بایستی تلفن همراهتان را تحویل دهید، هیچ سرویس رومینگی در دسترس نیست. هیچ شخصی با تلفن همراه دیده نمیشود. اما استفاده از لپتاپ اشکالی ندارد، به نظر میرسد که کره شمالیها از کارتهایی باخبر نیستند که توانایی تبدیل لپتاپ به تلفن همراه را دارد.
خبری از اینترنت نیست، تنها اینترانت وجود دارد.
وقتی که به کره شمالی وارد میشوید به شما یک راهنما و یک راننده اختصاص میدهند و همیشه همراهتان هستند. شما نمیتوانید خودتان هتل را ترک کنید. برنامه روزانه شامل ۲ تا ۳ بازدید تفریحی میشود. در هتل میتوانید BBC، چندین شبکه از چین و همچنین شبکه NTV روسیه را مشاهده کنید.
نفت تقریبا وجود ندارد بنابراین بیشتر کارها دستی انجام میشود.
در شهر روشناییها ساعت ۱۱ خاموش میشوند. شهر در شب ترسناک است. خبری از روشنایی در خیابانها نیست.
در طول روز آسانسور برای ۱۵ دقیقه کار نمیکند.
تمام «پیونگیانگ» به این شکل است. از راهنما درباره خانههای قدیمی پرسیدم، او گفت، پیرها دوست ندارند که به خانههای جدید بروند، زندگی در این خانهها را میپسندند.
در ساحل کره شمالی، سیم خاردارهای برقدار شده وجود دارند تا از این طریق شهروندان کره شمالی فکر شنا کردن به سرشان نزند. و البته شما اجازه عکس گرفتن هم ندارید.
در حدود ۱۰ درصد از جمعیت در ارتش خدمت می کنند. عبور از سربازان غیرممکن است.
در نزدیکی مرز دو کره، جاده برای مقابله با هجوم دشمن آماده است. مکعبهای بزرگ برای این است که با افتادن به جاده، تانکهای دشمن را به تله بیاندازند.
تنها تبلیغات در کره شمالی، تبلیغاتی برای یک ماشین است (ساخته شده با همکاری کره جنوبی) که آن را تنها در پایتخت خواهید دید.
هر شهروند در کره شمالی، نشانی از «کیم ایل سونگ» بر سینهی خود دارد؛ به جز کودکان و خدمتکاران که احتمالا این نشان به دلیل پوشیدن لباس کار مخفی شده است.
شما نمیتوانید این نشان را خریداری کنید.
همانطور که گفته شد، شما نمیتوانید آزادانه در کره شمالی حرکت کنید. همه جا ایست بازرسی وجود دارد. وقتی که ماشین از ایست بازرسی عبور میکند، راننده چراغ میزند. احتمالا به این معنا است که فردی خارجی در حال عبور است.
ورودی مترو فرسوده به نظر میرسد.
نوشتهایی وجود دارد که معنایش می شود: «کیم جونگ ایل» – خورشید قرن ۲۱ ام!
ترنها از ۴ واگن ساخته شدهاند. دربها با دست باز شده و خودکار بسته میشوند.
ویژگی شهرها، نبود ماشین است. همه پیاده مسیر را طی میکنند، گاهی اوقات از تراموا و اتوبوسها استفاده میکنند. دوچرخه نایاب و گرانقیمت است.
روند ساخت هتلی نیز از ۱۹۹۱ متوقف شده است. توصیه شد که از نزدیک عکسی گرفته نشود، البته…
البته اشکالی ندارد که از فاصلهی دور این کار را انجام دهیم!
کرهایها عادت دارند در هنگام راه رفتن، دستهایشان را در پشت محکم کنند. به ندرت مردان لباسهای روشن میپوشند.
تمام خارجیها را به تماشای پارک اصلی میبرند. محلیها اجازه ورود ندارند!
- فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته "از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله
- فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله
- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی "دوستت دارم”. ۶۱ ساله
- فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . ۳۸ ساله
- فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله
- فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه "حالا باشه تا بعد” این یعنی "نه” . ۷ ساله
- فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله
- فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله
- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله
- فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . ۵ ساله
- فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب” حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله
- فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله
- فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله
- فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل ��" رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله
- فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله
- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله
- فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. ۳۱ساله
- فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده. ۳۱ساله
- فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! ۲۷ ساله
- در زندگى فهمــیده ام در فکر عوض کردن همسرم نباشم. خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم ۳۱ساله
- هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.۴۲ ساله
- فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از ان رد می شود. ۵۰ساله
- فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. ۳۵ ساله
- فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی! ۳۶ ساله
- من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. ۳۴ ساله
- من هم فهمیده ام همه چی رو با هم نمیشه داشت گاهی عشق ، گاهی پول ، گاهی آرامش. ۳۶ ساله
خنده را تا یاد دارم، شاد وشیرین وشکرریز است
چهره هایی هست اما این زمان
پیش چشم ما و پیرامون ما
خنده هاشان شوم و تلخ و نفرت انگیز است.
خنده پیروزی یغماگران
سنگدل جمعی که می خندند خوش،
برگریه های دیگران!
غافل اند اینان که چشم روزگار
با سرانجام چنین خوش خنده هایی آشناست
گریه هایی در پس این خنده هاست!
درپی هر گریه...
من، بر این ابری که این سان سوگوار
اشک بارد زارزار
دل نمی سوزانم ای یاران، که فردا بی گمان
درپی این گریه می خندد بهار.
ارغوان می رقصد، از شوق گل افشانی
نسترن می تابد وباغ است نورانی
بید، سرسبز وچمن، شاداب، مرغان مست مست
گریه کن! ای ابر پر بار زمستانی
گریه کن زین بیشتر، تا باغ رافردا بخندانی!
گفته بودند ازپس هر گریه آخر خنده ای است
این سخن بیهوده نیست
زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است
خنده شیرین فروردین
بازتاب گریه پربار اسفند است.
ای زمستان! ای بهار
بشنوید از این دل تا جاودان امیدوار:
گریه امروز ما هم، ارغوان خنده می آرد به بار
نه دعایی خواندم،
خنجر به گلویش نهادم
ودر احتضاری طولانی
اورا کشتم.
به او گفتم:
"به زبان دشمن سخن می گویی!"
واورا
کشتم!
*
نام مرا داشت
و هیچ کس همچنو به من نزدیک نبود،
ومرا بیگانه کرد
باشما،
با شما که حسرت تان
پا می کوبد در هررگ بی تابتان
و مرا بیگانه کرد
با خویشتنم
که تن پوش اش حسرت یک پیراهن است
و خواست در خلوت خود به چارمیخم بکشد.
من اما مجالش ندادم
و خنجر به گلویش نهادم.
آهنگی فراموش شده را در تنبوشه ی گلویش قرقره کرد
و در احتضاری طولانی
شد سرد
و خونی از گلویش چکید
به زمین،
یک قطره
همین!
خون آهنگ های فراموش شده
نه خون "نه!"
خون قادیکلا
نه خون "نمی خواهم!"،
خون "پادشاهی که چل تا پسرداشت"
نه خون "ملتی که ریخت و تاج ظالمو از سرش ورداشت".
خون کلپتر
یک قطره.
خون شانه بالا انداختن، سر به زیر افکندن،
خون نظامی ها- وقتی که منتظر فرمان آتش اند-،
خون دیروز
خون خواستنی به رنگ ندانستن
به رنگ خون پدران داروین
به رنگ خون ایمان گوسفند قربانی
به رنگ خون سرتیپ زنگنه
ونه به رنگ خون نخستین ماه مه
ونه به رنگ خون شما همه
که عشقتان را نسنجیده بودم!
*
به زبان دشمن سخن می گفت
اگرچه نگاهش دوستانه بود،
وهمین مرا به کشتن او واداشت...
*
در رویای خود بود...
به من گفت او:"لرزشی باشیم در پرچم،
پرچم نظامی های ارومیه!"
بدو گفتم من:"نه!
خنجری باشیم
برحنجره شان!"
به من گفت او:"باید
به دارشان آویزیم!"
بدو گفتم من:"بگذار
ازدار
به زیرمان آرند!"
به من گفت او:"لبی باید بوسید."
بدو گفتم من:"لب مار شکست را، رسوایی را!"
لرزید و از رویایش در آمد.
من خندیدم
اورنجید
وپشتش را به من کرد...
فرانکورا نشان دادم
و تابوت لورکارا
وخون تنتور اورا برزخم میدان گاوبازی.
واوبه رویای خود شده بود
وبه آهنگی می خواند که دیگر هیچ گاه
به خاطره ام باز نیامد.
آن وقت، ناگهان خاموش ماند
چرا که از بیگانگی صدای خود
که طنینش به صدای زنجیر بردگان می مانست
به شک افتاده بود.
و من درسکوت
اوراکشتم
-خودم را-
و در آهنگ فراموش شده اش
کفنش کردم،
در زیر زمین خاطره ام
دفنش کردم.
*
او مرد
مرد
مرد
و اکنون
این منم
پرستنده ی شما
ای خداوندان اساطیر من!
اکنون این منم، ای سروهای نابه سامان!
نغمه پردازسرود ودرودتان
اکنون این منم
من
بستری تخت خواب بی خوابی شما
وشمایید
شما
رقاص شعله یی بر فانوس آرزوی من.
اکنون این منم
وشما...
وخون اصفهان
خون آبادان
درقلب من می زند تنبور،
ونفس گرم و شور مردان بندر معشور
دراحساس خشمگینم
می کشد شیپور
اکنون این منم
وشما-مردان اصفهان-
که خونتان را در سرخی گونه ی دختر پادشاه
برپرده ی قلم کار اتاقم پاشیده اید.
اکنون این منم
وشما-بیماران کار!-
که زهر سرخ اعتصاب را
جانشین داروی مزد خود می کنید به ناچار.
اکنون این منم
وشما-یاران آغاجاری!-
که جوانه می زندعرق فقر بر پیشانیتان
در فروکش تب سنگین بیکاری
*
اکنون این منم
باگوری در زیرزمین خاطرم
که اجنبی خویشتنم را در آن به خاک سپرده ام
در تابوت آهنگ های فراموش شده اش...
اجنبی خویشتنی که
من خنجر به گلویش نهاده ام
واو را کشته ام دراحتضاری طولانی،
ودر آن هنگام
نه آبش داده ام
ونه دعایی خوانده ام!
از این رو که وقتی تو شوهر کنی
دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی
بخر، زایمان کن، بروب و بپز
بدوز و اتو کن، بساب و بشوی
بیا و برو، میهمانی بده
شود استراحت، تو را آرزوی!
نداری اگر خانه، سالی دو بار
تو با شوهرت می روی کو به کوی
مبادا که چیزی بخواهی از او
تو باید شوی همسری صرفه جوی
وگر همسرت مایه دار است هم
مبادا دوتا باشه تنبانِ اوی!
بخواهی اگر شوهری سر به راه
برس دائما هی به روی و به موی
اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت
که با دیدن تو بگویند:« ووووی!»
شب امتحان بی شب امتحان
والا برد شو ز تو آبروی!
نباید بگیری تو هیچ استرس
شب امتحان هی شوی ترشروی
بگوید که برگرد پیش بابات!
برایش اگر آوری نیمروی! یکی او یکی بچه ها مانعند
که حفظت شود جزوه ها مو به موی
رسد مادر ِ شوهرت هم ز راه
برای کمی غرغر و گفت و گوی!
قدم رو رود روی اعصاب تو
به کلی بریزد به هم خلق و خوی!
به دنبال او هی ز در می رسند
یکایک عموزاده ها و عموی!...
از این رو مجرد اگر مانده ای
به اعصابی آرام دانش بجوی!
«جشن سده» بسان جشنهای نوروز، مهرگان و… جشنی ملی است و از آنِ هیچ قومی یا دینی نیست، بلکه از آنِ همه ایرانیان است، اما سدههاست که زرتشتیان به عنوان نگهبانانِ فرهنگ کهن ایرانزمین، آن را به گونهای باشکوه در دهم بهمنماه برگزار میکنند.
«کوشک ورجاوند» تهران، سال گذشته نیز پذیرای بهدینان، استادان و پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ایران و سایر ایرانیانی بود که به انگیزه برگزاری جشن سده در آنجا گرد آمده بودند.
در باور بیشتر ایرانشناسان، واژه سده همان ۱۰۰ است و به معنای این است که ۱۰۰ شب و روز تا آغاز نوروز در پیشِ روی ایرانیان است.
سده را کهنترین جشن ایرانزمین و به سخنی کهنترین جشن جهان میدانند. جشن سده به روایت نسخههایی از شاهنامه فردوسی، یادگار هوشنگ، پادشاه پیشدادی است. گویند هوشنگشاه برای شکار با همراهان خویش به کوهستان رفت که نگاهش به مار سیاهِ بزرگی خورد، سنگی به سوی مار رها کرد، سنگ به مار نخورد و به سنگ دیگری خورد و جرقهای از این برخورد پدید آمد که بوته خشکِ کنار سنگ از آن جرقه آتش گرفت و بدینسان آتش پدید آمد تا شهرنشینی شکل گیرد؛ چراکه بیش و پیش از همه چیز پیدایش هر صنعتی و گسترش هر مدنیتی به مدد آتش میسر است.
یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیهرنگ و تیرهتن و تیزتاز
دو چشم از برِ سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیرهگون
نگه کرد هوشنگ با هوش و هنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد از سنگ گران سنگ خُرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته و لیکن ز راز
ازین طبعِ سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیشِ جهانآفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان یاد کرد
جهانی به نیکی از او یاد کرد
فردوسی
در نوروزنامه که گفته می شود از آنِ حکیم عمر خیام نیشابوری، دانشمند برجسته ایرانی است، آمده: «آفریدون همان روز که ضحاک بگرفت، جشن سده برنهاد و مردمان که از جور و ستم ضحاک رسته بودند، پسندیدند و از جهت فال نیک آن روز را جشن کردندی و هر سال تا به امروز آیین پادشاهان نیکعهد را در ایران و دور آن به جای میآورند.»
پادشاهان ایران باستان به سده ارج فراوانی مینهادند و آن را باشکوه برگزار میکردند. پس از ایشان تا زمان مغولان این جشن در ایرانزمین استوار بود. مثلاً مردآویچ زیاری که فرمانرواییْ میهنپرست بود در سال ۳۲۳ هجری، جشن سده را با شکوه بسیاری در اصفهان در کنار زایندهرود برگزار کرد که غلامان ترک او، به وی امان ندادند و او را همان روز در حمام کشتند.
پیشاپیش موبدان سه دختر و سه پسر سپیدپوش که بانویی مشعل به دست را همراهی میکنند، دیده میشوند. این هفت تن نمایندهی هفت فروزه مینوی (اورمزد، وهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خورداد و اَمُرداد)اند.
آن هنگام که خورشید در باختر غروب میکند و تاریکی میرود که خانمان آریائیان را دربرگیرد، موبدان سپیدپوش، بر لب گاهانخوانان و بر دست آتشدان و بَرسَم، دست در دست یکدیگر، به همراه آواز سرنا و دف به گرد هیمه انباشته شده برای سده سه دور (به نشانه اندیشه، گفتار و کردار نیک) میگردند و بر آن آتش مینهند تا فروغ آتش، تیرگی را درنوردد و روشنایی را نوید دهد.
این یادداشت در شمارهی ۲۲ و ۲۳ (بهمن و اسفندماه ۱۳۸۸) نشریهی دنیای تجارت گردشگری ویژهنامهی استان یزد منتشر شده است.
همونطور که میدونید در ابتدای سال ۲۰۱۱ یکی از مهم ترین نمایشگاه ها در زمینه فناوری و تکنولوژی های جدید، نمایشگاه فناوری CES 2011 در لاس وگاس امریکا بود که برگزار شد. در این بین صاحبان شرکت های معروف عرصه فناوری سعی بر معرفی آخرین محصولات خود در این نمایشگاه را داشتند. گرچه علاقمندان اخبار این نمایشگاه هم کم نیستند و هستند دوستانی که می خواهند آخرین اخبار و محصولات ارایه شده را دنبال کنند.
لذا این نمایشگاه آنقدر مهم است که بسیاری از سایت های فعال در حوزه اخبار و به ویژه آی تی و تکنولوژی اخبار آن را پوشش دادند. از جمله سایت نارنجی که به پوشش خبری این واقعه مهم فناوری در ابتدای سال ۲۰۱۱ پرداخته و مواردی که در این ایمیل ملاحظه می کنید از همان دست محصولاتی است که در بخش تکنولوژی های جدید نمایشگاه CES2011 معرفی شده و با تشکر از سایت نارنجی در اختیار شما دوستان عزیز گروه پرشین استار قرار می گیرد که امیدوارم مورد توجه و استفاده واقع شود.
رونمایی از نمایشگر فوق باریک و منعطف AMOLED سامسونگ
کاروان سامسونگ در صبح دوم نمایشگاه با در دست داشتن صفحه نمایشگر فوق نازک منعطف خود نظر بازدید کنندگان زیادی را به خود جلب کرد. این صفحه نمایشگر 4.5 اینچی از نوع AMOLED بسیار زیبا و شفاف به نظر می رسد و می تواند همانند یک ورقه کاغذ به راحتی لوله شود و استوانه سیگاری شکلی با قطر یک سانتیمتر را ایجاد کند.
این محصول از نوع WVGA است و رزولوشن آن 480*840 پیکسل می باشد. سامسونگ می گوید از این نمایشگر منعطف جدید خود در ساخت اسمارت فون ها و تبلت هایی که کلید تولید آنها در سال 2011 زده می شود، استفاده خواهد کرد.
ویژگی منعطف بودن نمایشگر ها از ضخامت های بسیار بسیار اندک آنها ناشی می شود. ضخامت این نمایشگر نیز تنها 0.3 میلیمتر است و اگر از لبه به آن با دقت نگاه شود، می توان تنها یک خط به چشم دید. در ساخت قالب این نمایشگر از یک زیر لایه پلاستیکی ویژه استفاده شده و لایه AMOLED بر روی یک فویل استیل نصب شده است. به نظر می رسد که در آینده ای نه چندان دور بتوانیم گوشی موبایل خود را لوله کنیم و آن را همانند یک خودکار سر جیب و یا شاید هم پشت گوش خود بگذرایم!
منبع: نارنجی
خبرهایی از نسل دوم iPad
طرفداران اپل می دانند که این شرکت در هیچ نمایشگاهی شرکت نمی کند و حتی نمایشگاه MacWorld را هم ترک کرده و فقط در کنفرانس های خبری خودش، محصولات جدید را معرفی می کند. CES هم از این قاعده مستثنی نیست و در آن خبری از اپل و محصولات اش پیدا نمی کنید. اما اگر خبری از اپل درز نمی کند، دلیل نمی شود ما از نسل بعدی آی پد خبر نداشته باشیم، آی پدی که به زودی معرفی میشود و تا قبل از پایان نیمه اول سال میلادی روانه بازار خواهد شد.
یکی از شرکت کننده های نمایشگاه که وسایل جانبی برای محصولات اپل می سازد، اقدام به طراحی نمونه اولیه از آی پد ۲ نموده است، که ظاهر آن ترکیبی است از شایعات شنیده شده در مورد نسل بعدی آی پد و همچنین اطلاعات درز کرده از کارخانه فاکسکان چین که سازنده اصلی محصولات اپل است. حتی شماره مدل محصول جدید که A1337 است در پشت محصول درج گردیده است.
نکته قابل توجه حجم حافظه داخلی است که ۱۲۸ گیگابایت درج گردیده است، که در واقع ۲ برابر حجم بالاترین مدل آی پد فعلی است. اما در میان این همه خبر از CES به نظر شما این دستگاه چقدر به آی پد بعدی اپل شبیه است؟
منبع: نارنجی
سریعترین پرینتر دنیا با توانایی چاپ یک برگ در یک ثانیه
فکر می کنید سرعت کار سریعترین پرینتر رنگی دیجیتالی دنیا چه قدر است؟ یک شرکت با ارائه پرینتری به نام Memjet ادعا می کند که سریعترین پرینتر دنیا را به نمایشگاه آورده است. این پرینتر قادر است ۶۰ صفحه در هر دقیقه و یا به عبارتی یک برگ در هر ثانیه چاپ کند. کیفیت چاپ آن هم ۱۶۰۰ DPI (نقطه در اینچ) است.
آنچه که مهندسان برای ایجاد سرعت بالا در این پرینتر جاسازی کرده اند 70000 نازل است که می توانند بیش از 700 میلیون ذره جوهر را در هر ثانیه بر روی صفحه کاغذ شلیک کنند. وجود این محصول در کنار پرینتر های جوهر افشان فعلی یک انقلاب محسوب می شود. با اینکه از قیمت تمام شده این محصول خبری در دسترس نیست اما طراحان این پرینتر قول داده اند که قیمت آن، چنان مناسب باشد که همه برای خریدنش ترغیب شوند.
منبع: نارنجی
Windoro، روبات پنجره شور
این پسر کوچولو هم که در عکس می بینید، یکی از میهمانان بخش روبات های CES 2011 است. البته چند ماهی است که صحبت هایی درباره تولید آن به گوش می رسد، اما احتمالا اولین بار است که از آن رونمایی می شود. این روبات از دو نیمه تشکیل شده است که در دو طرف شیشه قرار می گیرند و توسط نیروی مغناطیسی همدیگر را مانند دو برادر دوقلو نگه می دارند. سپس به صورت اتوماتیک شروع به حرکت روی سطح شیشه کرده و با پارچه ای از الیاف میکروفیبری شروع به نظافت می کند. این هم تعدادی عکس از این کوچولوی پرکار:
منبع: نارنجی
پرینتر جوهر افشان برای ناخن
این یکی از گجت های جالبی است که در نمایشگاه CES امسال دموی آن را دیدیم و احتمالا در میان خانم ها طرفداران زیادی پیدا می کند. کافی است عکس مورد نظرتان را به این پرینتر بدهید و انگشت تان را درون اش قرار دهید تا طی چند ثانیه تصویر مورد نظر را با کیفیت خوب روی ناخن شما چاپ کند.
نام این محصول ArtPro Nail Printer است و قبلا هم مدل های مختلفی از آن در بازار وجود داشته است اما دقت و کیفیت پرینت در مدل جدید که از کارتریج های لنوو استفاده می کند بسیار بالا رفته است. می توانید از میان صدها طرح از پیش آماده یکی را انتخاب کنید یا هر عکسی را به نرم افزار این پرینتر بدهید تا آن را روی ناخن پرینت کند.
منبع: نارنجی
چگونه تلفن هوشمند مان را به یک تلفن رومیزی تبدیل کنیم؟
نمایشگاه CES فقط در مورد آخرین تبلت ها و تلویزیون های سه بعدی نیست. در این میان گجت هایی هم پیدا می شوند که شاید از آن همه فناوری جدید جذاب تر باشند. نمونه اش این داک بلوتوث است که توسط یک شرکت در هنگ کنگ ساخته شده. نام اش Moshi Moshi است و کافی است آیفون را روی آن قرار دهید تا بتوانید تماس ها را با یک گوشی تلفن معمولی پاسخ دهید.
حالا هم آیفون شما شارژ می شود و هم به شیوه ۱۰ سال قبل تماس هایتان را پاسخ می دهید. این تلفن دستی که در دو رنگ مشکی و سفید ارایه می شود را می توانید به کامپیوتر هم متصل کنید تا از آن جهت تماس از طریق اسکایپ استفاده کنید. برای بازگشت به گذشته باید ۱۵۰ دلار از جیب هزینه کنید تا این گجت را داشته باشید.
منبع: نارنجی
خودروی الکتریکی جنرال موتور نگاهی به آینده
این یک اتومبیل دو نفره با نام EN-V است که شرکت جنرال موتور نمونه های آزمایشی اش را ساخته است. وقتی به این طرح نگاه می کنیم خودروهای فعلی مان به نظر خیلی فضاگیر و بزرگ می آیند. به خصوص اگر به مشخصات این طرح نگاهی بکنیم بیشتر عاشق اش می شویم. کاربرد این خودرو در سفرهای درون شهری است این ماشین حدود ۵۰۰ کیلوگرم وزن دارد، با حداکثر سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت حرکت می کند و با یک بار شارژ ۵۰ کیلومتر حرکت می کند. اما داستان در همینجا تمام نمیشود.
طراحی زیبا و کوچک بودن تنها مزیت این اتومبیل نیست. برای کنترل این اتومبیل از فناوری های جدیدی استفاده شده. برای جلو رفتن کافی است کمی خودتان را به جلو خم کنید و برای عقب رفتن هم برعکس اش. چیزی شبیه Segway که احتمالا با آن اشنا هستید.
امکانات شبکه این خودرو هم جالب است. این اتومبیل ها می توانند با یکدیگر صحبت کنند. سیستم آنها به گونه ای است که با یکدیگر تصادف نمی کنند. همچنین سنسورهایی دارند که مانع از برخورد آنها با عابران پیاده میشود. در کنار آن یک امکان حرکت گروهی هم وجود دارد. به این معنی که یک اتومبیل می تواند جلو بیوفتد و به بقیه بگوید تا او را دنبال کنند. بقیه به صورت خودکار خودروی جلویی را دنبال می کنند و نیاز نیست رانندگی کنید. و از همه بهتر سیستم پارک خودکار است. در خیابان توقف کنید و دکمه پارک را روی تلفن همراهتان فشار دهید. خودرو خودش را پارک می کند. دوباره هنگام برگشتن دکمه خروج از پارک را بزنید تا ماشین از پارک بیرون بیاید. به نظر شما چه زمانی چنین خودروهایی را در خیابان ها خواهیم دید؟
منبع: نارنجی
هارد دیسک ضد گلوله ioSafe با غلاف تمام فلزی
اگر می خواهید از فیلم هایی که دانلود کرده اید یک محافظت تمام عیار بکنید، باید هارد پرتابل جدید شرکت ioSafe را بخرید. این هارد دیسک به طور کامل با یک غلاف ضد گلوله فلزی پوشانده شده و مدل تیتانیومی آن می تواند بیش از ۲ تن وزن را روی خودش تحمل کند. در کنار آن تا سه متر زیر آب شور مشکلی پیدا نمی کند و همچنان نفس می کشد. شرکت سازنده می گوید این هارد دیسک آنقدر جان سخت است که می توانید آن را درون نفت یا انواع مواد شیمیایی هم بیاندازید و نگران اطلاعات تان نباشید.
در عکس بالا یک گلوله شات گان را می بینید که روی هارد دیسک قرار گرفته و در عکس پایین می توانید هارد دیسکی را ببینید که با شات گان به سمت مغزش شلیک شده! اما همچنان زنده است.
می توانید این حافظه را با یک سال گارانتی بازیابی اطلاعات در ظرفیت های مختلفی بین ۲۵۰ گیگابایت تا ۱ ترابایت بخرید. مدل های تیتانیومی گران هستند برای مثال نمونه ۵۱۲ گیگابایتی ۳۹۰۰ دلار قیمت دارد. اما می شود مدل های دارای پوشش آلومینیومی را با قیمت ۱۵۰ دلار برای ۲۵۰ گیگابایت تهیه کرد. این حافظه های سخت جان که USB3 هم هستند از آخر این ماه میلادی به بازار ارایه می شوند.
منبع: نارنجی
یک پخش کننده Blue-ray زیبا از سامسونگ
سامسونگ در نمایشگاه امسال با معرفی BD-D7000 یک گام دیگر به طرف کوچک کردن پخش کننده های Blue-ray برداشت. مدل جدید تقریبا به اندازه درایوهای اکسترنال DVD است و با طراحی زیبایش شما را از خودش به خوبی راضی می کند.
واقعا به ظاهر این دستگاه نمی خورد که یک دیسک پلیر مخصوص سینمای خانگی است. شما با دکمه های لمسی روی آن می توانید کارهای لازم را انجام دهید. پشتیبانی از فناوری سه بعدی و تبدیل خودکار تصاویر دو بعدی به سه بعدی از قابلیت های مهم این پخش کننده محسوب می شود. در کنار آن این دستگاه مجهز به Wi-Fi است و می تواند به نرم افزارهای مخصوص سامسونگ روی کامپیوتر متصل شود. حالا می توانید از طریق آن انواع محتوای درون وب مانند ویدیوهای یوتیوب، نت فلیکس و حتی توییتر را روی تلویزیون پخش کنید. این شرکت هنوز قیمت پخش کننده جدیداش را اعلام نکرده اما گفته آن تا نیمه های سال به بازار ارایه می کند.
منبع: نارنجی
کابل USB 3.0 ، آن هم ۲۰ متر
ممکن است شما هم مثل من با این مشکل برخورد کرده باشید که می خواهید دستگاهی را که پورت USB دارد با فاصله زیادی از کامپیوتر قرار دهید، ولی محدودیت ۵ متری استاندارد USB 2.0 سد راهتان می شود.
شرکت Icron Technologies هم با استفاده از آلیاژ خاص و تکنیک های فیزیکی، کابلی را برای استاندارد جدید USB 3 تولید کرده که ۲۰ متر طول دارد و می تواند با سرعت ۵ گیگابیت در ثانیه اطلاعات را جابجا کند. اگر در خانه از گیگابیت اترنت استفاده می کنید و تشنه سرعت هستید، در صورتی ۲ رایانه با فاصله زیر ۲۰ متر دارید و مادربرد جدیدی برای رایانه تان خریداری کردید، بهتر است به فکر جمع آوری کابل شبکه باشید. البته شرکت تولید کننده هنوز حرفی از قیمت تمام شده به میان نیاورده است، ولی زیاد خوشحال نباشید که با کابل ارزان قیمتی روبرو هستید.
منبع: نارنجی
دست های خود را با پودر صابون بشویید
چند سالی است که مایع دستشویی در بسیاری از مکان های عمومی و خانه ها، جای قالب های صابون را گرفته. مایع دستشویی شاید بسیار بهتر و پاکیزه تر از صابون دست های ما را تمیز کند، اما من هنوز هم به صابون های قدیمی عادت و اعتماد بیشتری دارم. این صابون های مایع هیچگاه حس تمیزی ای که قالب های صابون داشته -و دارند- را برای من ایجاد نکرده اند.
Natali Stämpfli با طراحی این جا صابونی شاید قصد داشته افرادی مثل من را خوشحال کند. این جا صابونی در واقع با رنده کردن قالب صابون، آن را روی دستهایمان پودر می کند. بدین ترتیب با عدم تماس مستقیم دست و صابون، علاوه بر افزایش پاکیزگی و رعایت بهداشت، روند شستشوی دست ها سریع تر و راحت تر می شود.
این جا صابونی در دو نمونه دیواری و دستی طراحی شده. امیدوارم به زودی به تولید انبوه رسیده و حتی در مکان های عمومی نیز نصب شود.
منبع: نارنجی
ربات های معلم در مدارس ابتدایی کره جنوبی
دوست داشتید معلم شما هم ربات بود؟ این کاری است که در کره جنوبی به صورت آزمایشی آغاز شده. رباتی به نام Engkey توسط طراحان انستیتو علوم و تکنولوژی کره طراحی شده است تا در نقش معلم زبان انگلیسی در دوره ابتدایی کار کند. هم اکنون ۲۹ ربات معلم در ۲۱ مدرسه مختلف کار تدریس به دانش آموزان را بر عهده دارند.
قد آنها حدود یک متر است. سر آن از یک نمایشگر تشکیل شده که تصویر یک معلم مجازی را نمایش می دهد. این ربات می تواند به کمک چرخ هایی که در زیر آن تعبیه شده به راحتی در اطراف کلاس حرکت کرده و با دانش آموزان صحبت کند. در کنار مکالمه و آموزش زبان انگلیسی می تواند شعرهای آموزش الفبای زبان انگلیسی را برای دانش آموزان بخواند و متناسب با موسیقی، بازو ها و سر خود را تکان دهد. طراحی آن هم به گونه ای است که برای دانش آموزان ابتدایی جذاب باشد.
در واقع این ربات به صورت بی سیم از راه دور کنترل می شود. هر ربات را یک معلم زبان انگلیسی در کشور فیلیپین کنترل می کند. یکی از دلایل اصلی ساخت این ربات ها این بوده که بتوان به معلم های خوب زبان انگلیسی که دستمزد بالایی هم ندارند از راه دور دسترسی داشت. کره جنوبی از نظر زیر ساخت های اینترنت یکی از بهترین کشورها در جهان است و حالا این توانایی را دارد که از معلم هایی در کشورهای دیگر برای آموزش استفاده کند. حتی سنسورهایی در محل تدریس معلم های واقعی در فیلیپین تعبیه شده که حرکات صورت آنها را به معلم مجازی در نمایشگر ربات منتقل می کند. به این صورت دانش آموزان کره ای هم معلم خوب دارند و هم از نظر هزینه، کار مقرون به صرفه تر می شود. روش تدریس و همچنین نحوه برقرای ارتباط با دانش آموزان نیز آنقدر جالب بوده که در دوران آزمایش رتبه بالایی از راندمان کاری و رضایت والدین و فرزندان را کسب کرده است.
بسیاری از والدین از وجود چنین معلمی در مدارس فرزندان خود احساس رضایت کرده اند و معتقدند که وجود یک ربات به جای انسان از استرس های هنگام آموزش می کاهد و فرایند آموزش را موفق تر خواهد کرد. پیاده سازی این برنامه آموزشی حدود ۱.۴ میلیون دلار برای دولت کره هزینه در برداشته. اما به نظر می رسد که دولت کره هم از به کار گیری این ربات راضی بوده و معتقد است با این جایگزینی بسیاری از مشکلات جانبی هم حل می شود به خصوص می توان از این ربات ها برای آموزش در روستاها و نقاط دور افتاده استفاده کرد که امکان رفتن معلم ها به آنجا وجود ندارد.
منبع: نارنجی
JVC و رونمایی از اولین دوربین فیلمبرداری Full HD سه بعدی در CES 2011
این روزها در نمایشگاه فناوری CES 2011 که بازار ارایه آخرین دستاورد های شرکت ها داغ داغ است و هر دم خبری از ارایه تبلت ، موبایل و دوربینی به گوش می رسد، شرکت JVC هم بی کار ننشسته و اولین دوربین فیلمبرداری فول اچ دی سه بعدی جهان را در این نمایشگاه به نمایش گذاشت. این دستگاه با دارا بودن دو لنز سه مگاپیکسلی دوقلو از نوع Cmos امکان فیلمبرداری سه بعدی را با کیفیت ۱۹۲۰ * ۱۰۸۰ می دهد. این دوربین دارای صفحه نمایش ۳٫۵ اینچی لمسی است و زوم آن نیز ۵X اپتیکال می باشد و همچنین امکان عکاسی دو بعدی و سه بعدی را هم به عکاس می دهد.
این دستگاه در حدود ۲۰۰۰ دلار قیمت گذاری شده است و قرار است از ماه مارس روانه بازار شود.
منبع: 1 آی تی بلاگ
پرینت دوباره روی یک کاغذ امکان پذیر شد
معمولا الیاف کاغذ برای 5 تا 7 مرتبه قابل بازیافت هستند. خیلی بد نیست، اما چطور می توان طول عمر کاغذ را افزایش داد؟
اکو پرینتر نام دستگاهی نوظهور است که از جوهری خاص استفاده می کند که در اثر تابش فرابنفش ناپدید می شود. این یعنی شما می توانید روی یک کاغذ چندین بار پرینت کنید و بعد آنچه را پرینت کرده اید پاک کنید و دوباره پرینت کنید !!!
منبع: آبشاران
معرفی رایانه مفهومی با مانییتوری که لوله می شود!
Mac Funamizu یکی از سرشناسترین طراحان دستگاههای دیجیتالی در دنیا مدل مفهومی رایانه رومیزی جدیدی را ارایه کرده که به ادعای وی، تاکنون این مدل در دنیا تولید نشده است. این رایانه رومیزی به نمایشگر انعطافپذیر OLED مجهز شده است و زمانی که در حالت خاموش بهسر میبرد و کاربران با آن کاری ندارند، میتوان نمایشگر آن را به سمت پایین لوله کرد.
نکته قابل توجه در مورد این رایانه رومیزی این است که هر یک از کاربران میتوانند اندازه نمایشگر را بر اساس نیاز و سلیقه خود انتخاب کنند و بر این اساس، در بهترین حالت ممکن از رایانه خود استفاده کنند.
موشواره این رایانه نیز تغییرات فراوانی یافته و نسبت به موشوارههای امروزی پیشرفتهتر شده است. اگر چه سیستم داخلی این رایانه رومیزی و نمایشگر آن به صورت کامل طراحی شده است، کارشناسان تولید آن را در آینده نزدیک غیرممکن میدانند.
برخی کارشناسان معتقدند که برای تولید انبوه این محصول دستکم ۱۰ سال زمان لازم است.
منبع: برسام
رونمایی سامسونگ از تلویزیون های زیبا ۳D HDTV در CES 2011
سری ۹۵۰ تلویزیون های سه بعدی سامسونگ به زودی در نمایشگاه CES معرفی خواهد شد. به نقل از Zoom IT، این سری دارای طراحی فوق العاده زیبایی است که می تواند ظاهر خانه شما را به کلی تغییر دهد. این تلویزیون سه بعدی بوده و نور پی زمینه آن نیز LED است.
هنوز مشخص نشده که تصاویر سه بعدی که در این تلویزیون پخش می شود، بدون عینک نیز قابل مشاهده است یا خیر. هنوز مشخصات کاملی در مورد این تلویزیون در دست نیست. ولی ظاهر تصاویر نشان می دهد تصاویر سه بعدی این تلویزیون بی نیاز از عینک قابل مشاهده اند. در این تلویزیون، تکنولوژی ToC)Touch of Color) که مربوط به رنگ های واقعی در تلویزیون است، به کار رفته است.
بي تو On line شبي باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم . دنبال ID ي تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از Case وجودم
شدم آن User ديوانه که بودم
وسط صفحه Room , Desktop ياد تو درخشيد Ding صد پنجره پيچيد
شکلکي زرد بخنديد
يادم آمد که شبي با هم از آن Chat بگذشتيم Room گشوديم و در آن PM دلخواسته گشتيم
لحظه اي بي خط و پيغام نشستيم
تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به يک Talk بد آهنگ Windows و Hard و Mother Board
همه تندست برآورده به Keyboard
تو همه راز جهان ريخته در طرز سلامت
من بدنبال معناي کلامت
يادم آمد که به من گفتي از اين عشق حذر کن
لحظه اي چند بر اين Room نظر کن Chat آئينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ي نگران است
باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کني چندي از اين Log Out , Room کن
باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که Email ام به تمناي تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم
تو Delet کردي ولي من نرميدم نه گسستم
باز گفتم که تو يک Hacker و من User مستم
تا به دام تو درافتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودي . نرميدم . نگسستم
.......... Room ي از پايه فرو ريخت Hacker ي Ignor تلخي زد و بگريخت Hard بر مهر تو خنديد PC از عشق تو هنگيد
..........
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهاي دگرهم
نگرفتي دگر از User آزرده خبر هم
نکني دگر از آن Room گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن Room گذشتم
بس در حصار اين شبِ دلگير
ماندم، نگاه بسته به روزن،
همچون گياهِ رُسته بُنِ چاه.
يكيك ستارهها به سرِ من
چون اشك پُر شدند و چكيدند.
نايي نرُست آخر ازين چاه
تا نالههاي من بتواند
روزي به گوش رهگذري گفت.
وز خون تلخ من گل سرخي
در اين كويرِ سوخته نشكفت.
بس آرزو كه در دل من مرد
چون عشقهاي خام جواني.
اما اميد همرهِ من ماند،
با من نشست در پس زانو،
تنها گريستيم نهاني!
مرغِ قفس، اگرچه اسيرست،
باز آرزوي پرزدنش هست.
اينك ستم! كه مرغ هوا را
از ياد رفتهست، دريغا
رؤياي آشيانهي در ابر!
شبها در انتظار سپيده،
با آتشي كه در دل من بود،
چون شمع، قطره قطره چكيدم.
افسوس! بر دريچهي باد است
فانوس نيمهجان اميدم!
بس دير ماندي، اي نفس صبح!
كاين تشنهكام چشمهي خورشيد
در آرزوي لعل شدن مرد.
وامروز، زيرِ ريزشِ ايام
خود سنگوارهايست ز امّيد...
تهران، آذر 1341
برگرفته از كتاب: سايه، ھ. ا.؛ آينه در آينه (برگزيدهي شعر)؛ به انتخاب دكتر محمدرضا شفيعي كدكني؛ چاپ چهارم؛ تهران: نشر چشمه 1371. بر گرفته از تارنمای ره پو
کريگ هارپر؛ نويسنده، محقق، مقاله نويس، مجري راديو و تلويزيون و يک سخنران حرفه اي است. در 25 سال گذشته، او با کارهايش به عنوان يک کارشناس حرفه اي موفقيت در حوزه هاي شخصي و اجتماعي معرفي شده است. هارپر يک سايت هم درباره سخنراني موثر دارد که در آن نوشته: من خواسته ام بخش هاي مهم کتاب هاي کمکي که تا به حال خوانده ام و تجربه هايي که در زندگي ام داشته ام را به صورت 40 نکته کليدي فشرده کنم و در اختيار ديگران بگذارم تا در هر زمان بتوانند آن را بخوانند. مطمئنا کتاب هايي که در سطح جهاني فروخته مي شوند و درباره خودياري هستند ممکن است براي بعضي ها قابل استفاده باشند ولي من مايلم چيزي بنويسم که براي همه مفيد واقع شود. حالا اين شما و اين هم 40 توصيه کريگ هارپر. بخوانيد و قضاوت کنيد.
1) فرصت هايي را مي بينند و پيدا مي کنند که ديگران آنها را نمي بينند. 2) از مشکلات درس مي گيرند، در حالي که ديگران فقط مشکلات را مي بينند. 3) روي راه حل ها تمرکز مي کنند. 4) هوشيارانه و روشمندانه موفقيت شان را مي سازند، در زماني که ديگران آرزو مي کنند موفقيت به سراغ شان آيد. 5) مثل بقيه ترس هايي دارند ولي اجازه نمي دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند. 6) سوالات درستي از خود مي پرسند. سوال هايي که آنها را در مسير مثبت ذهني و روحي قرار مي دهد. 7) به ندرت از چيزي شکايت مي کنند و انرژي شان را به خاطر آن از دست نمي دهند. همه چيزي که شکايت کردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسير منفي بافي و بي ثمر بودن است. 8) سرزنش نمي کنند (واقعا فايده اش چيست؟) آنها مسووليت کارهايشان و نتايج کارهايشان را تماما به عهده مي گيرند. 9) وقتي ناچارند از ظرفيتي بيش از حد ظرفيت شان استفاده کنند هميشه راهي را براي بالا بردن ظرفيت شان پيدا مي کنند و بيشتر از ظرفيت شان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو کارآمدتري استفاده مي کنند. 10) هميشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامي که اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامه ريزي مي کنند و فکر مي کنند تا وقتي که کارشان را انجام مي دهند استرس کمتري داشته باشند. 11) خودشان را با افرادي که با آنها هم فکر هستند متحد مي کنند. آنها اهميت و ارزش قسمتي از يک گروه بودن را مي دانند. 12) بلندپرواز هستند و دوست دارند حيرت انگيز باشند. آنها هوشيارانه انتخاب مي کنند تا بهترين نوع زندگي را داشته باشند و نمي گذارند زندگي شان اتوماتيک وار سپري شود. 13) به وضوح و دقيقا مي دانند که چه چيزي در زندگي مي خواهند و چه نمي خواهند. آنها بهترين واقعيت را دقيقا براي خودشان مجسم و طراحي مي کنند به جاي اينکه صرفا تماشاگر زندگي باشند. 14) بيشتر از آنکه تقليد کنند، نوآوري مي کنند. 15) در انجام کارهايشان امروز و فردا نمي کنند و زندگي شان را در انتظار رسيدن بهترين زمان براي انجام کاري از دست نمي دهند. 16) آنها دانش آموزان مدرسه زندگي هستند و همواره براي يادگيري روي خودشان کار مي کنند. آنها از راه هاي مختلفي مثل تحصيلات آموزشگاهي، ديدن و شنيدن، پرسيدن، خواندن و تجربه کردن ياد مي گيرند. 17) هميشه نيمه پر ليوان را مي بينند و توانايي پيدا کردن راه درست را دارند. 18) دقيقا مي دانند که چه کاري بايد انجام دهند و زندگي شان را با از شاخه اي به شاخه اي ديگر پريدن از دست نمي دهند. 19) ريسک هاي حساب شده اي انجام مي دهند؛ ريسک هاي مالي، احساسي و شغلي. 20) با مشکلات و چالش هايي که برايشان پيش مي آيد سريع و تاثيرگذار روبه رو مي شوند و هيچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زير برف نمي کنند. با چالش ها روبه رو مي شوند و از آنها براي پيشرفت خودشان بهره مي برند. 21) منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمي مانند تا آينده شان را رقم بزند. آنها بر اين باورند که با تعهد و تلاش و فعاليت، بهترين زندگي را براي خودشان مي سازند. 22) وقتي بيشتر مردم کاري نمي کنند؛ آنها مشغول فعاليت هستند. آنها قبل از اينکه مجبور به کاري بشوند، عمل مي کنند. 23) بيشتر از افراد معمولي روي احساسات شان کنترل دارند. آنها همان احساساتي را دارند که ما داريم ولي هيچ گاه برده احساسات شان نمي شوند. 24) ارتباط گره هاي خوبي هستند و روي رابطه ها کار مي کنند. 25) براي زندگي شان برنامه دارند و سعي مي کنند برنامه شان را عملي کنند. زندگي آنها از کارهاي برنامه ريزي نشده و نتايج اتفاقي عاري است. 26) در زماني که بيشتر مردم به هر قيمتي مي خواهند از رنج کشيدن و بودن در شرايط سخت اجتناب کنند، افراد موفق قدر و ارزش کار کردن و بودن در شرايط سخت را مي فهمند. 27) ارزش هاي زندگي شان معلوم است و زندگي شان را روي همان ارزش ها بنا مي کنند. 28) تعادل دارند. وقتي از لحاظ مالي موفق هستند، مي دانند که پول و موفقيت مترادف نيستند. آنها مي دانند افرادي که فقط از نظر مالي در سطح مطلوبي قرار دارند، موفق نيستند. اين در حالي است که خيلي ها خيال مي کنند پول همان موفقيت است. ولي آنها دريافته اند که پول هم مثل بقيه چيزها يک وسيله است براي دستيابي به موفقيت. 29) اهميت کنترل داشتن روي خود را درک کرده اند. آنها قوي هستند و از اينکه راهي را مي روند که کمتر کسي مي تواند برود، شاد مي شوند. 30) از خودشان مطمئن هستند و به احساسات ناشي از اينکه کجا زندگي مي کنند و چه دارند و چه طور به نظر مي رسند، توجهي ندارند. 31) دست و دل باز و مهربان هستند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا به خواسته هايشان برسند خوشحال مي شوند. 32) متواضع هستند و اشتباهات شان را با خوشحالي مي پذيرند و به راحتي عذرخواهي مي کنند. آنها از توانايي هايشان خاطر جمع هستند ولي به آن مغرور نمي شوند. آنها خوشحال مي شوند که از ديگران بياموزند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا خوب به نظر برسند بيشتر از کسب افتخارات شخصي شان لذت مي برند. 33) انعطاف پذير هستند و تغيير را غنيمت مي شمارند. وقتي وضعيتي پيش مي آيد که عادت ها و آسايش روزمره شان را بر هم مي زند از آن استقبال مي کنند و با آغوش باز وضعيت جديد و ناشناس را مي پذيرند. 34) هميشه سلامت جسماني خود شان را در وضعيت مطلوبي نگه مي دارند و مي دانند که بدنشان خانه اي است که در آن زندگي مي کنند و به همين خاطر، سلامت جسماني براي آنها خيلي مهم است. 35) موتور بزرگ و پرقدرتي دارند. سخت کار مي کنند و تنبلي نمي کنند. 36) هميشه منتظر بازتاب کارهايشان هستند. 37) با افراد بدذات و غيرموجه نشست و برخاست نمي کنند. 38) وقتشان و انرژيشان را روي وضعيت هايي که از کنترلشان خارج است صرف نمي کنند. 39) کليد خاموش روشن دارند. مي دانند چگونه استراحت کنند و ريلکس شوند. از زندگي شان لذت مي برند و سرگرم مي شوند. 40) آموخته هايشان را تمرين مي کنند. درباره تئوري هاي عجيب و غريب خيالبافي نمي کنند بلکه واقع بينانه زندگي مي کنند.
بدان زمان که شود تیره روزگار، پدر!
سراب و هستو روشن شود به پیش نظر.
مرا-به جان تو- از دیرباز می دیدم
که روز تجربه از یاد می بری یکسر
سلاح مردمی از دست می گذاری باز
به دل نماند هیچ ات ز رادمردی اثر
مرا به دام عدو مانده ای به کام عدو
بدان امید که رادی نهم ز دست مگر
نه گفته بودم صدره که نان و نور، مرا
گر از طریق بپیچم شرنگ باد و شرر؟
کنون من ایدر در حبس و بند خصم نی آم
که بند بگسلد از پای من بخواهم اگر:
به سایه دستی بندم زپای بگشاید
به سایه دستی بردارم کلون از در.
من از بلندی ایمان خویشتن ماندم
در این بلند که سیمرغ را بریزد پر.
چه درد اگر تو به خود می زنی به انگشت درد؟
چه سجن اگر تو به خود می کنی به سجن مقر؟
به پهن دریا دیدی که مردم چالاک
برآورند زاعماق آب تیره درر
به قصه نیز شنیدی که رفت و در ظلمات
کنار چشمه ی جاوید جست اسکندر
هم این ترانه شنفتی که حق و جاه کسان
نمی دهند کسان را به تخت و در بستر.
نه سعد سلمانم من که ناله بردارم
که پستی آمد از این برکشیده با من بر
چو گاه رفعتم از رفعتی نصیب نبود
کنون چه مویم کافتاده ام به پست اندر؟
مرا حکایت پیروپار پنداری
ز یاد رفته که با ما نه خشک بود و نه تر؟
نه جخ شباهتمان با درخت باروری
که یک بدان سال افتاده از ثمر دیگر،
که سالیان دراز است کاین حکایت فقر
حکایتی است که تکرار می شود به کرر.
نه فقر، باش بگویمت چیست تا دانی:
وقیح مایه درختی که می شکوفدبر
درآن وقاحت شورابه، کز خجالت آب
به تنگبالی بر خاک تن زند آذر!
تو هم به پرده ی مایی پدر، مگردان راه
مکن نوای غریبانه سر به زیرو زبر.
چه ت اوفتاده؟ که می ترسی از گشایش چشم
تو را مس آید رویای پر تلالوء زر؟
چه ات اوفتاده؟ که می ترسی ار به خود بینی
زعرش شعله درافتی به فرش خاکستر؟
به وحشتی که بیفتی ز تخت چوبی خویش
به خاک ریزدت احجار کاغذین افسر؟
تو را که کسوت زرتار زرپرستی نیست
کلاه خویش پرستی چه می نهی بر سر؟
تورا که پایه بر آب است و کارمایه خراب
چه پی فکندن در سیل بار این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیث باد فروشان چه می کنی باور؟
حکایتی عجب است این! ندیده ای که چسان
به تیغ کینه فکندندمان به کوی و گذر؟
چراغ علم ندیدی به هرکجا کشتند
زدند آتش هرجا به نامه و دفتر؟
زمین ز خون رفیقان من خضاب گرفت
چنین به سردی در سرخی شفق منگر!
یکی به دفتر مشرق ببین پدر، نبشت
به هر صحیفه سرودی ز فتح تازه، بشر!
*
بدان زمان که به گیلان به خاک و خون غلتید
به پایمردی، یاران من به زندان در،
مرا تو درس فرو مایه بودن آموزی
که توبه نامه نویسم به کام دشمن بر؟
نجات تن را زنجیر روح خویش کنم
زراستی بنشانم فریب را برتر؟
زصبح تابان برتابم-ای دریغا-روی
به شام تیره ی رو درسفرسپارم سر؟
قبای دیبه به مسکوک قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وانگهی خرم جل خر؟
*
مرا به پند فرومایه جان خود مگزای
که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر: تو راه راحت جان گیر و من مقام مصاف تو جای امن و امان گیر و من طریق خطر
دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت: من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید.اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی کرد.دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود . یک روز رو به خدا کرد و گفت: نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچکس نمی آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می آفریدی. خدا گفت: اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آن چه فکر می کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی، دیده نمی شوی. خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی.دانه ی کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند.سالهای بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و باشکوه بود که هیچکس
نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . . .
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
تفریحی
و آدرس
fathi.LoxBlog.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.